منظومه ی «مهره ی سرخ» ۱۹۹۷
از سیاوش کسرائی
کارگردان مجید فلاح زاده
در تئاتر آرکاداش سرگرم تمرین بودم، آمدند گفتند شوهرت پای تلفن است؛ فهمیدم باید اتفاقی افتاده باشد وگرنه او کسی نبود که به تئاتر زنگ بزند و بخواهد حتما بامن صحبت کند. درگوشی تلفن، تنها صدای هق هق او را می شنیدم، بعد از چند لحظه گفت: سیاوش کسرائی… نمی توانست جمله اش را تمام کند.
دیگر همه چیز روشن بود. فردا یا پس فردای آنروز برای شرکت در مراسم بدرقه ی شاعر و دوست بزرگمان راهی اطریش شدیم. و چه جمعیتی در آن سالن بزرگ گرد آمده بود. از همه جای دنیا.
شب که مراسم پایان یافت به ایستگاه قطار رفتیم. در قطار کتاب «منظومه ی مهره ی سرخ»، آخرین نوشته ی اورا که همانروز در سالن خریده بودم خواندم؛ وقتی تمام شد کتاب را بستم و گفتم: «مجید باید اینو کار کنیم!» و کار کردیم. سال بعد در مراسم نخستین سالمرگ او، نمایش را در وین- اتریش، در همان سالن بزرگ به اجرا گذاشتیم. در پایان اجرا، جمعیت چند لحظه ای در حیرت و سکوت بود و ناگهان همه به پا خاستند و دقایق طولانی دست می زدند. وما افسوس می خوردیم که چرا خودش آنجا نبود تا زیبائی تصاویر تئاتری کارش را به تماشا نشیند.
مجید در کارگردانی ازشیوه ی نور سیاه (thgiL kcalB) استفاده کرد. خطوط بدن و صورت ما-بازیگران با رنگ نئون کشیده شده بودند که در زیر نور سیاه فضائی اساطیری به کار بخشید و این با متن همخوانی عجیبی داشت.